روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد
شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مىکردبراى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد.
زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست
دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: مرا بغل کن.
زن پرسید: چه کار کنم؟ و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد
با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود.
معرفی سایت
موضوعات
نويسندگان
پیوندهای دوستان
امکانات جانبی
ارسال توسط nazanin
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 396
بازدید هفته : 1540
بازدید ماه : 5459
بازدید کل : 93234
تعداد مطالب : 586
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 2